من به آغاز زمین نزدیکم .
نبض گلها را میگیرم.آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت .
روح من در جهت تازه ی اشیا جاریست
روح من کمسال است.
روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد.
روح من بی کار است:
قطره های باران را درز آجرها را می شمارد.
روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.
من ندیدم دو صنوبر را دشمن با هم
من نیدیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون سایه اش را به کلاغ
هرکجا برگی هست شور من می شکفد
بوته ی خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
مثل بال حشره وزن بودن را می دانم
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند پر از رسیدن دارم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشاکش های بلند ابدی
تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه
من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که از یاد من و تو برود
زندگی جذبه ی دستی ست که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درختان است به چشم حشره
زندگی تجربه یشپره در تاریکسیت
زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی مجذئر آییه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست
هرکجا هستم باشم
آسمان مال من است.
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت
....