کم و بیش به شرایط روزه داری عادت کردم و حسابی خونه نشین شدم.حتی تمرینات ورزشیم رو هم در خونه انجام میدم و کمتر بیرون می رم.عجب حال و هوای قشنگی داره این ماه صرف نظر از کبود شدن از فرط کمبود انرژی در ساعات آخر روز ..!!سفره های افطار واقعا برای من پر معنا هستند و بازم خدا رو شکر میگم که می تونم در کنار خانواده ام کنار این سفره باشم.طفلک مادرم !یا مشغول درست کردن سحریه یا افطاری!و انگار هرچه تلاش میکنم ازکارهاش کم کنم از خستگی هاش کم نمیشه که نمیشه
دیروز که برای خوردن سحری بیدارم کرد ..حسابی گیج خواب بودم و توی تاریکی کلی به در و دیوار خوردم و به این فکر میکردم که مادرم با چه زحمتی ما رو بیدار می کنه و اصلا خواب به چشماش نمیاد و ..و در حالیکه از اتاق بیرون می اومدم مامان دوباره اومد تو اتاق و بهم گفت نگاه کرد و گفت چرا بلند نمیشی ؟؟ !!
و من همینطور متعجب به تخت خالیه خودم نگاه می کردم !

خلاصه هر سحر ما خاطره ای برای خودش داره..!